+ نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 16:39 توسط عرفان
|
غزلی از حافظ
😀😀حافظ😀😀
❤❤اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها❤❤
💛💛که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها💛💛
💚💚به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید💚💚
💙💙ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها💙💙
🏠🏠مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم🏠🏠
⚽️⚽️جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها⚽️⚽️
🧓👨🦳به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید👨🦳👨🦳
🌈🌈که سالِک بیخبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزلها🌈🌈
🌃🌃شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل🌃🌃
🏞🏞کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها🏞🏞
🏁🏁همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر🏁🏁
😶🌫️😶🌫️نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها😶🌫️😶🌫️
📕📕حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ📕📕
📘📘مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها📘📘
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 15:13 توسط عرفان
|